اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

قسمت نوزدهم

-الو نفس خودتی؟من راضیه ام خواستم بگم الان تو فرودگاهم.

نفس:واقعا؟؟راضیه ای؟؟

راضیه:پ نه پ خر فرجم میخواستم امتحان کنم ببینم چقد راضیه را دوست داری!!

نفس:هه هه هه. خندیدم.

راضیه:مگه واسه خنده گفتم؟؟

نفس:بسه حالا نمیخواد نیومده شروع کنی به مزه پروندن خانوم با مزه.

راضیه :وای نفس چقد خوشگلن!!

نفس:چی؟؟

راضیه:علف هایی که زیر پام سبز شدن!!!

نفس:خوب که چی؟؟نگو که میخوای بیام دنبالت؟؟؟

راضیه:پس کی بیاد.

نفس:چه میدونم.بگو خرفرج بیاد. راستی مواطبشون باش.

راضیه:مواظب چیا؟؟

نفس:علفای زیر پاتو میگم مواطبشون باش خشک نشن.

راضیه که حرف نفسو جدی گرفته بودگفت:واقعا میخوای منو توی یه کشور غریب تنها بذاری؟؟

نفس که همیشه از اذیت کردن راضیه لذت میبرد لبخندی زد و گفت:حالا این دفعه را میام ولی یه بار فکر نکنی چون دوستت دارم میام ها.

راضیه:نترس.از تنفر شما نسبت به خودم اگاهی کامل دارم

نفس:خوبه که خودتم میدونی.و بدون این که منتظر جواب راضیه باشه تلفنو قطع کردو داشت به این فکر میکرد که چطوری بره فرودگاه یه دفعه نگاهش به هیونگ افتاد و رو کرد به هیونگ و گفت:اوپا منو تایه جایی میرسونی؟؟ هیونگ یه کمی سکوت کرد و بعدش نگاه کرد به نفس و گفت:من همین الان یه کشف بزرگ کردم.

نفس:اخه الان وقت کشف کردنه؟؟؟کشفیات را بذار واسه یه وقت دیگه اقای ادیسون.

هیونگ:به به میبینم خانوم فضای زبون در اورده.جواب میده

نفس:خیلخوب حالا زود کشفتو بگو من میخوام برم کار دارم

هیونگ :دقت کردی تو هروقت به من نیاز داری بهم میگی اوپا؟؟؟.و بازم دقت کردی که من هیچ وقت خر اوپا گفتنات نمیشم!

نفس خیلی عصبانی شد و بدون این که به هیونگ و حرفاش توجهی کنه رفت تو اتاقش و درو بست و بعد از مدتی که لباسشو عوض کرد و اومد بیرون و داشت از خونه میرفت بیرون هیونگ که اصلا توقع همچین رفتاری رو نداشت و منتظر اصرار دوباره ی نفس بود داد زد :هوی دختره ی فضایی کجا میری؟؟؟نفس بدون این که به هیونگ توجهی کنه رفت بیرون هیونگ یه چند دقیقه ای تو خونه تنها موند و لی اخر به این نتیجه رسید که تنهایی تو خونه اصلا حال نمیکنه واسه همین رفت طبقه بالا که لباسشو عوض کنه و بره دنبال نفس از اونور تو خونه دابل اس هیون به همه گفته بود که هیونگ با پای خودش میاد و معذرت خواهی میکنه وقتی در باز شد هیون رو به بچه ها کرد و گفت:دیدین گفتم.وبعد بلند شد و جلوی هیونگ ایستاد و گفت :واسه معذرت خواهی یکم دیر.....تا خواست حرفشو ادامه بده دید هیونگ بدون هیچ توجهی از جلوش رد شد و رفت تو اتاق و لباسشو عوض کرد و از خونه بیرون رفت بعد از رفتن هیونگ همه بچه ها شروع کردن خندیدن به هیون!!! جونگمین در حال خنده:عجب معذرت خواهی جانانه ای !!کیو ادامه داد:اصلا من تحت تاثیر این معذرت خواهی قرار گرفتم هیون که خیلی عصبانی بود بالشت کنارشو زد به طرف جونگی و رفت تو اتاق و درو محکم بست 

هیونگ سوار ماشین شد و ماشین را روشن کرد خداروشکر چون ساعت دو ظهر بود هیچکی تو خیابونا نبود هیونگ همینجوری تو خیابونا داشت دنبال نفس میگشت تا این که توی عابر پیاده دیدش که داشت میرفت و با خودش کلنجار داشت معلوم بود که از دست هیونگ خیلی عصبانیه.هیونگ با دیدن نفس سرعتشو کم کرد و نزدیک عابر پیاده شد و شیشه را اورد پایین و به نفس گفت:اهای خانوم خوشگله افتخار میدی؟؟

نفس نیم نگاهی به ماشین انداخت و تا دید هیونگه روشو کرد اونور وزیر لب گفت:عمتو مسخره کن پسره ی مذخرف.

هیونگ:واسه چی ناز میکنی خانوم خوشگله؟؟؟و وقتی دید نفس محلش نمیده عصبانی شد و داد زد»هی دختره ی فضایی نکنه بهت گفتم خوشگل واقعا فک کردی خوشگلی!!واسه چی جو گیر شدی ها ؟؟ نفس با دیدن چند تا دختر که از اون طرف داشتن میومدن سرجاش میخکوب شد.هیونگ وقتی اون حالت نفسو دید به همونجا که نفس خیره شده بود نگاه کرد و با دین اون دخترا دادزد:اوه اوه دختره ی فضایی بدو بیا الان میریزن رو سرمون لو میریم . نفس هم بدو بدو اومد طرف ماشین و درو باز کرد و سوار شد و هیونگ هم تا میتونست گاز داد تو ماشین نفس رو کرد به هیونگ و گفت:چی شد؟؟تو که خر اوپا گفتنای من نمیشدی.

هیونگ:ها؟نکنه تو فکر کردی واسه این اومدم که تورو ببرم؟؟

نفس:پس واسه چی تشریف اوردین؟؟؟

هیونگ :اگه اینجور فکر کردی باید بگم که خیال برت داشته. حوصلم تو خونه سر رفته بود اومدم بیرون یکم چشم چرونی کنم ببینم دختر خوشگلی پیدا میشه.یه دفعه تو که مثل بختک افتادی رو زندگی من پیدات شد!!

نفس:چشم چرونی؟؟اونم ساعت دو ظهر.

هیونگ که به من من افتاده بود گفت:اصلا به تو چه ؟؟ حالا کجا میخوای بری؟؟

نفس :فرودگاه.دوستم از ایران اومده

هیونگ:به به چه عجب دوست شما افتخار دادن تشریف اوردن

نفس:از خداتم باشه.


فرودگاه

راضیه دستشو گذاشته بود رو لبش و با بهت به اطراف نگاه میکرد و دنبال نفس بود که با دیدن نفس دستشو تکون داد و قدماشو تندتر کردتا به جایی که نفس هست برسه همین موقع گوشی هیونگ زنگ خورد

هیونگ :بله؟؟

که دید جونگمین پشت خطه جونگمین:الو هیونگ کجایی؟؟پاشو بیا مدیر واسه ضبط موزیک ویدیو زنگ زده

هیونگ:الان؟؟؟ 

جونگمین:پس کی؟؟؟

هیونگ:باشه بابا اومدیم و بعد یه نگاهی به  نفس و راضیه کرد که داشتن باهم حرف میزدن و به جونگمین گفت:فقط ما سه نفریم

جونگمین:چشمم روشن چی شد که تو و اون پشه دو نفری رفتین یه دفعه شدین سه نفر؟؟

هیونگ:چرت و پرت نگو دوست این دختره ی فضایی هم اومده!!

جونگمین:به من ربطی نداره زودباش بیا.  



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 12:9 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ